فرشید رشیدی فر
مشاور و روان درمانگر
در تئوری روانکاوی زیگموند فروید، دو غریزه مهم و متضاد، یعنی "نیروی زندگی" (Eros) و "نیروی مرگ" (Thanatos)، به عنوان اصول اساسی شکلدهنده روان و رفتار انسان وجود دارند. این دو غریزه دیدگاهی متمایز از پیچیدگیهای طبیعت انسان ارائه میدهند و چارچوبی را برای درک تأثیر متقابل عواملی که افکار، احساسات و رفتارهای ما را شکل میدهند، فراهم میکنند.
غریزه زندگی، نمایانگر نیاز حیاتی انسان به حفظ زندگی و جستجوی لذت و شادی است. این غریزه شامل طیف گستردهای از تمایلات حیاتی است، از جمله غریزه محافظت از خود، تمایل به برقراری ارتباطات عاطفی و عشق، و انگیزه برای تمایلات جنسی و تولید مثل. نیروی زندگی افراد را به جستجوی معیشت، ایجاد ارتباطات معنادار، و شرکت در فعالیتهایی که رضایت و رفاه افراد را افزایش میدهد، ترغیب میکند.از سوی دیگر، غریزه مرگ، نیروی متضاد و مرموزی است که افراد را به سمت تمایلات خود ویرانگری، پرخاشگری و بازگشت به حالت غیرارگانیک و بی جان سوق می دهد. این غریزه به عنوان یک نیروی متقابل با غریزه زندگی عمل میکند و باعث تعارض مستمر در روان انسان میشود.
فروید به طور گسترده ای در اثر مهم خود، فراتر از اصل لذت (Beyond the Pleasure Principle)، به وجود غریزه مرگ در کنار غریزه زندگی می پردازد و اجزای اساسی آنها را مورد بررسی قرار می دهد.
اجبار به تکرار (compulsion to repeat)
در تحلیل خود از مفهوم اجبار به تکرار، فروید به این نکته اشاره میکند که افراد میتوانند بطور ناخودآگاه رویدادهای آسیبرسان گذشته را به عنوان یک مکانیزم مقابله و تلاش برای کنترل احساسات شدید مرتبط با آن تجربیات را مجدد تکرار کنند. این پدیده به خاطر ماهیت تکراری و خودویرانگر این افراد، با غریزه مرگ مرتبط میشود.
نمونه ای از «اجبار به تکرار» را می توان در افرادی مشاهده کرد که علیرغم تجربه درد و آسیب به طور مکرر خود را در روابط آزاردهنده قرار می دهند. علیرغم آگاهی از پیامدهای منفی، این افراد ممکن است ناخودآگاه به افراد و شرایط مشابه کشیده شوند، هرچند که پیامدهای منفی این رفتار برایشان روشن است. این «اجبار به تکرار» ممکن است ناشی از آسیب های گذشته یا تجربیات دوران کودکی حل نشده باشد، جایی که فرد تلاش می کند با ناراحتی عاطفی که در طول سال های شکل گیری خود با آن مواجه شده است مقابله کند و با آن کنار بیاید. با بازنمایی این روابط، فرد ممکن است ناخودآگاه به دنبال کنترل تجربیات گذشته وجستجوی راهی برای پردازش احساسات حل نشده باشد. علیرغم ماهیت مضر این روابط «اجبار به تکرار» تا زمانی که تعارضات روانی زیربنایی حل و فصل نشوند، ادامه دارد.
غریزه مرگ در رویاها (death instinct in dreams)
فروید در بررسی رویاها به بررسی چگونگی تجلی غریزه مرگ می پردازد. او پیشنهاد می کند که رویاها وسیله ای برای ضمیر ناخودآگاه برای مقابله و مدیریت تکانه های تهاجمی یا مخرب مرتبط با این غریزه است. وقتی رویاها حاوی تصاویر مخرب یا خشونت آمیز هستند، می توانند نشان دهنده تعارضات ناخودآگاه عمیق تر و بیان گرایش های تهاجمی باشند. فروید به مکانیسمهای پنهان ضمیر ناخودآگاه پرداخته و تعامل پیچیده میان غریزه زندگی و غریزه مرگ و تأثیر آنها بر افکار و احساسات انسان را روشن میسازد. کاوش اودر این زمینه به ما امکان درک عمیقتری از پیچیدگیهایی که رفتار انسان و نیروهای روانشناختی نهفته در افکار و احساسات ما را شکل میدهند، میدهد.
یک نمونه از ظهور غریزه مرگ که در رویاها بروز میکند، ممکن است شامل سناریوهای رویایی باشد که در آن فرد اعمال خشونتآمیز یا خود ویرانگر را تجربه میکند یا شاهد آن است. در چنین رویاهایی، فرد ممکن است با صحنههای پرخاشگری، آسیب یا حتی مرگ چه نسبت به خود یا دیگران مواجه شود. این رویاها ممکن است شامل مضامین خطر، درگیری یا هرج و مرج باشد که بیانگر انگیزههای تهاجمی یا مخرب ناشی از غریزه مرگ در ناخودآگاه فرد است. البته، باید به یاد داشت که تجزیه و تحلیل رویا فرآیند پیچیدهای است و رویاها میتوانند تحت تأثیر عوامل مختلفی قرار گیرند، بنابراین تفسیر محتوای خواب باید با احتیاط و در چارچوب تجربیات و احساسات منحصر به فرد فرد انجام شود.
سوگ و مالیخولیا (mourning and melancholia)
در این رابطه فروید به مقایسه بین فرآیند سوگواری و مالیخولیا میپردازد. در حالی که سوگواری نیازمند پردازش تدریجی اندوه پس از از دست دادن فرد یا شیء مورد علاقه است و افراد را قادر میسازد به تدریج به جلو حرکت کنند، مالیخولیا نشاندهنده یک حالت غمگین و بیمارگونه است. فروید مالیخولیا را با درونگرایی احساسات پرخاشگرانه نسبت به مورد از دسترفته مرتبط میداند و بر تعامل بین غریزه زندگی و غریزه مرگ در طول فرآیند سوگواری تأکید میکند. این پرخاشگری درونی میتواند به درک بهتر از پیچیدگی حالات مالیخولیایی کمک کند و بینشهای ارزشمندی را درباره پیچیدگیهای احساسات انسانی و پاسخهای روانشناختی به «از دست دادن» ارائه دهد. فروید تفاوتهای معناداری بین فرآیند سوگواری و مالیخولیا میبیند.
نمونه ای از سوگواری زمانی است که فرد با ابراز صریح احساسات، غم و اندوه خود را برای از دست دادن عزیزی نشان می دهد. فرد ممکن است خاطرات متوفی را به اشتراک بگذارد، در مراسم تشییع جنازه شرکت کند یا از دوستان و خانواده حمایت کند. با گذشت زمان، فرد به تدریج با واقعیت کنار می آید و راه هایی برای سازگاری با زندگی بدون عزیزش پیدا می کند. این فرآیند به او اجازه میدهد تا با گذر زمان حال بهتری پیدا کند و به زندگی خود ادامه دهد و در عین حال خاطرات را گرامی بدارد.
از سوی دیگر، یک مثال از مالیخولیا می تواند شامل یک فرد باشد که به دنبال از دست دادن یک عزیز، یک حالت غم و اندوه طولانی و شدید را تجربه می کند. او ممکن است گوشه گیر یا از نظر اجتماعی منزوی شود. او به جای پردازش غم و اندوه خود به روشی سالم، احساسات پرخاشگرانه خود را نسبت به عزیز از دست رفته درونی می کند که منجر به یک حس عمیق ناامیدی و ناتوانی در حرکت می شود. در حالت مالیخولیا، رنج عاطفی فرد ممکن است طاقت فرسا به نظر برسد و موانعی در یافتن راهی برای بهبودی و بازگرداندن احساس رفاه عاطفی ایجاد کند.
تأثیر متقابل بین غریزه زندگی و غریزه مرگ درگیری پیچیده و پایداری را در روان انسان ایجاد می کند. در حالی که هر دو غریزه فطری و قابل توجه هستند، دستیابی به حذف کامل غریزه مرگ یا تسلط مطلق غریزه زندگی امکان پذیر نیست. با این وجود، در مورد بهزیستی روانی و رشد شخصی، افراد می توانند در جهت یافتن تعادل سالم تری بین این نیروهای متضاد تلاش کنند. در اینجا چند رویکرد برای تقویت غریزه زندگی مطرح می شود:
روان درمانی و خودکاوی: شرکت در روان درمانی یا تمرین درون نگری (self reflection)، افراد را قادر می سازد تا با شناخت از انگیزه های ناخودآگاه خود، از جمله هرگونه تمایلات مرتبط با غریزه مرگ، بتوانند در جهت تغییر رفتارهای مخرب و کشف راه های سالم تر برای ابراز احساسات خود تلاش کنند.
مکانیسمهای مقابله: پرورش مکانیسمهای مقابله سازنده مانند تمرینهای تمرکز حواس، ورزش، درگیر شدن در فعالیت های خلاقانه یا سرگرمیهایی که به طور موثر میتوانند انرژی منفی را به سمت رفتارهای همسو با زندگی هدایت کنند.
پرورش روابط: ایجاد و حفظ روابط می تواند ثبات عاطفی و احساس تعلق ایجاد کند، تجربیات همسو با زندگی را تقویت کند و احساس انزوا را کاهش دهد.
مراقبت از خود و تندرستی: اولویت قرار دادن خودمراقبتی، پرورش یک سبک زندگی متعادل، و توجه به سلامت جسمی و عاطفی می تواند احساس رضایت را افزایش داده و غریزه زندگی را تقویت کند.
ایجاد معنا و هدف: کاوش در ارزش های شخصی، تعیین اهداف معنادار و هدفمندی می توانند با ایجاد جهت و انگیزه در افراد آنها را به سمت زندگی هدایت کنند.
آموختن از ناملایمات: درون نگری در مورد چالش های گذشته و پذیرفتن آنها به عنوان فرصت هایی برای رشد و یادگیری می تواند انعطاف پذیری را تقویت کرده و دیدگاه خوش بینانه تری نسبت به زندگی ایجاد کند.
درک تعامل پیچیده بین غرایز زندگی و مرگ در فهم پیچیدگی روانشناسی و رفتار انسان بسیار حائز اهمیت است. درک این موضوع که اروس و تاناتوس هر دو در درون ما همزیستی دارند، دیدگاهی جامع از انگیزه ها و مبارزات عاطفی ما ارائه می دهد. درمانگران نقش حیاتی در کمک به افراد دارند تا غریزه مرگ خود را به سمت رفتارهای هم سو با زندگی سوق دهند. از طریق روان درمانی و خود بازتابی، افراد می توانند انگیزه های ناخودآگاه خود، از جمله تمایلات مخرب مربوط به غریزه مرگ را بشناسند. درمانگران می توانند با ترویج مکانیسم های مقابله ای مثبت، پرورش روابط حمایتی، تقویت مراقبت از خود و سلامتی، و پرورش معنا و هدف در زندگی، به تغییر این انگیزه های منفی کمک کنند. با پرداختن به درگیری ها و آسیب های حل نشده، افراد می توانند به تدریج انرژی خود را از مسیرهای خود ویرانگر به سمت وجودی متعادل تر، رضایت بخش تر و هم سو با زندگی سوق دهند.
Farshid Rashidifar (MSW, RSW, Registered Social Worker, Psychotherapist)
Factor Inwentash School of Social Work
University of Toronto
Comments