top of page

خودشکوفایی و خصوصیات افراد خودشکوفا

Updated: Jul 23, 2023

فرشید رشیدی فر

مشاور و روان درمانگر

 

خودشکوفایی (self actualization)، همانطور که آبراهام مزلو (Abraham Maslow) توصیف می کند، بالاترین سطح انگیزه انسانی، رشد شخصی و برای تبدیل شدن به بهترین و کامل ترین نسخه از خودمان است. وقتی به خودشکوفایی دست می‌یابیم، پیوسته تلاش می‌کنیم تا پتانسیل‌های خود را برآورده کنیم و همه آن چیزی باشیم که می‌توانیم باشیم. بر خلاف نیازهای اساسی مانند گرسنگی یا تشنگی، خودشکوفایی به دنبال تعادل یا ثبات حیاتی (homeostasis) نیست، بلکه یک میل بی پایان برای رشد و توسعه فردی است. هنگامی که ما درگیر فعالیت هایی می شویم که با علایق و استعدادهای واقعی ما همخوانی دارند، این نیازها بیشتر آشکار می شوند و ما را به سمت احساس رضایت و هدف در زندگی سوق می دهند. خودشکوفایی مستلزم رسیدن به وضعیت خودآگاهی (self awareness) ، درستی و اصالت (authenticity) و رضایت (contentment) است که آن را به جنبه ای عمیقاً غنی و کامل کننده از وجود انسان تبدیل می کند.


برای دستیابی به خودشکوفایی، ضروری است که نیازهای اساسی و در سطوح پایین‌تر در هرم سلسله ‌مراتب نیازهای مزلو را تا حد زیادی برآورده کنید. بطور منطقی وقتی با گرسنگی، نا امنی، تنهایی یا اعتماد به نفس پایین سر و کار دارید، تمرکز بطور خودکار به این نیاز ها معطوف می شود و جایی برای خودشکوفایی باقی‌ نمی گذارد. البته این سوال پیش می‌آید که منظور مزلو از خودشکوفایی دقیقاً چیست. برای پاسخ به آن، باید به افرادی که او "خود شکوفا" نامید، نگاه کنیم. خوشبختانه او با استفاده از روش کیفی (qualitative method) به نام تحلیل بیوگرافی (biographical analysis) این کار را برای ما انجام داده است.


مزلو با انتخاب برخی از شخصیت‌های تاریخی و برخی از افرادی که شخصا می‌شناخت و احساس می‌کرد که به وضوح استانداردهای خودشکوفایی را دارند، تحقیقات خود را آغاز کرد. در این گروه آبراهام لینکلن، توماس جفرسون، آلبرت انیشتین، النور روزولت، جین آدامز، ویلیام جیمز، آلبرت شوایتزر، بندییک اسپینوزا و آلدوس هاکسلی، به علاوه ۱۲ نفر ناشناس که در آن زمان در قید حیات بودند، حضور داشتند. مزلو سپس به بررسی زندگی نامه، رفتارها، مراودات و سخنان این افراد پرداخت. بر اساس این اطلاعات، او فهرستی از ویژگی های آنها تهیه کرد که به نظر می رسید این افراد را از دیگران متمایز می کند.


این افراد واقعیت محور (reality centered) بودند، به این معنی که می توانستند آنچه را که بعنوان نادرستی‌، دغل بازی، دروغین و کاذب است را از درستی‌، اصالت، و واقعی‌ متمایز کنند. آنها رویکردی مشکل محور (problem centered) داشتند، که در آن به چالش های زندگی به عنوان موقعیت هایی می نگریستند که نیاز به راه حل دارند، نه به عنوان مسائلی برای شکایت یا تسلیم شدن در مقابل آنها. علاوه بر این، آنها دیدگاه متفاوتی در مورد وسیله و هدف (perception of means and ends) داشتند. برای آنها، هدف لزوما وسیله را توجیه نمی کرد. در عوض، وسیله می تواند به عنوان «هدفی در خود» ارزش ذاتی داشته باشد. آنها بر این باور بودند که وسیله اغلب مهمتر از اهداف نهایی است. افراد خودشکوفا شیوه‌ای متفاوت برای ارتباط با دیگران داشتند، بدین معنی‌ که آنها از تنهایی (solitude) لذت می بردند و با تنها بودن راحت بودند. آنها به جای روابط سطحی با تعداد افراد بسیار، از روابط شخصی عمیق تری با چند دوست نزدیک و اعضای خانواده لذت می بردند.آنها از خودمختاری (autonomy) و استقلال نسبی از نیازهای فیزیکی و اجتماعی برخوردار بودند. و در برابر فرهنگ پذیری(enculturation) مقاومت کردند، یعنی در معرض فشار اجتماعی برای «تعدیل اراده» یا «تطبیق» قرار نگرفتند––آنها در واقع، به بهترین معنا، ناسازگار بودند.


آنها حس شوخ طبعی غیر خصمانه ای (unhostile sense of humor) داشتند بدین معنی‌ که اغلب در شوخی ها از خود مایع می گذاشتند و یا شوخی‌ هایشان معطوف به جنبه های فرا گیر انسانی‌ بود. علاوه بر این، آنها ویژگی قابل توجهی داشتند که مزلو از آن به عنوان پذیرش خود و دیگران (acceptance of self and others) یاد کرد، بدان معنا که این افراد بیشتر تمایل داشتند که دیگران را آنطور که هستند بپذیرند، بدون اینکه سعی کنند آنها را به آنچه که آنها معتقد بودند تبدیل کنند. همین خصوصیت به نحوه رفتار آنها با خود نیز تسری می‌یافت. اگر آن‌ها دارای ویژگی‌هایی بودند که برای خود یا دیگران مضر نبود، همانگونه که بودند جلوه می کردند. بلعکس، آنها انگیزه زیادی به تغییر خصوصیات و رفتار های مضر خود داشتند. در کنار این کیفیت، خودانگیختگی و بی‌ الایشی (spontaneity and simplicity) را به نمایش گذاشتند و اصالت را بر ظاهرسازی یا تصنعی بودن ترجیح دادند. به‌طور شگفت‌انگیزی، علی‌رغم ماهیت ناسازگارانه‌شان، مزلو متوجه شد که اغلب در ظاهر متعارف به نظر می‌رسند. بعلاوه، آنها نسبت به دیگران احساس فروتنی و احترام (humility and respect) داشتند––چیزی که مزلو ارزش‌های دموکراتیک (democratic values) نامیده است––به این معنی که آنها پذیرای تنوع قومی و فردی بودند، و آنها را گنجینه می دانستند. آنها دارای یک ویژگی بودند که مزلو از آن به عنوان خویشاوندی انسانی (human kinship)، به معنی‌ احساس علاقه اجتماعی، شفقت و انسانیت یاد کرد. این خصوصیات با اخلاقی قوی (strong ethics) همراه بودند که با وجود ماهیتی معنوی به ندرت به طور متعارف پیرو اعتقادات مذهبی مرسوم بودند.


این افراد دارای حس طراوت قدردانی (freshness of appreciation) منحصربه‌ فردی بودند که می‌توانستند حتی چیزهای معمولی را با حیرت و با دیدی تازه درک کنند. این ویژگی با ظرفیت آنها برای خلاقیت (creativity)، ابداع و اصالت همراه بود. علاوه بر این، این افراد در مقایسه با افراد معمولی با تجربیات اوج (peak experiences) بیشتری مواجه می شدند. تجربه اوج تجربه‌ای است که شما را فراتر از خودتان می‌برد، و باعث می‌شود احساس کنید که بسیار کوچک یا فوق‌العاده بزرگ هستید، و شما را به زندگی، طبیعت یا قدرتی بالاتر متصل می‌کند. چنین تجربیاتی اغلب تأثیری ماندگار بر فرد می گذارد و تغییرات مثبت و رشد شخصی را به همراه دارد و بسیاری فعالانه به دنبال تجربه آنها هستند. از آنها به عنوان تجربیات عرفانی (mystical experiences) نیز یاد می شود و در سنت های مختلف مذهبی و فلسفی از اهمیت قابل توجهی برخوردارند.


مزلو معتقد نبود که افرادی که به خودشکوفایی‌ رسیده ا‌ند بی عیب و نقص هستند. در حین تحقیقات، او چندین ایراد یا نقص را در آنها کشف کرد. تجارب آنها اغلب شامل اضطراب و احساس گناه قابل توجهی بود که به جای روان رنجوری، بر پایه نگرانی های واقعی بود. برخی از آنها حواس پرت و بیش از حد مهربان بودند. همچنین، برخی‌ از آنها موارد غیر قابل پیشبینی‌ از بی‌رحمی، سردی جراحی** (surgical coldness)، و از دست دادن موقت شوخ طبعی را تجربه کردند. مزلو دو جنبه دیگر را در مورد کسانی که به خودشکوفایی رسیده‌اند برجسته می‌کند: ارزش‌های آنها ذاتی بود و به طور یکپارچه با شخصیت آنها همسو بود. علاوه بر این، به نظر می‌رسید که آنها فراتر از بسیاری از دوگانگی‌هایی (dichotomies) هستند که دیگران آن را مطلق می‌دانند، مانند تمایزات بین مادی و غیر مادی، خودخواه و غیر خودخواه، و مرد و زن و غیره.


فوق نیاز ها و فوق آسیب ها (metaneeds and metapathologies)


مزلو به خودشکوفایی به گونه ای متفاوت نگاه می کرد. او در مورد موضوعات خاصی صحبت کرد که به کسانی که به آن دست یافتند انگیزه می داد. این موضوعات خاص مواردی هستند که آنها در زندگی خود برای شاد بودن به آنها نیاز دارند:

  • حقیقت (truth)، به جای عدم صداقت.

  • خوبی (goodness)، به جای بدی.

  • زیبایی (beauty)، به جای زشتی و پستی.

  • وحدت (unity)، تمامیت (wholeness) و تعالی اضداد (transcendence of opposites)، به جای خودسری یا انتخاب های اجباری.

  • زنده بودن (aliveness)، به جای مردگی یا ماشینی شدن زندگی.

  • منحصر به فرد بودن (uniqueness)، به جای یکنواختی ملایم.

  • کمال و ضرورت (perfection and necessity)، به جای شلختگی و ناهماهنگی.

  • تکمیل (completion)، به جای نقص.

  • عدالت و نظم (justice and order) ، به جای بی‌عدالتی و بی قانونی.

  • سادگی (simplicity)، به جای پیچیدگی غیر ضروری.

  • فزونی (richness)، بجای تخریب محیطی‌

  • بازیگوشی و شوخ طبعی (playfulness)، به جای عبوس بودن.

  • خودکفایی (self sufficiency)، به جای وابستگی.

  • معنی دار بودن (meaningfulness)، به جای بی معنایی.


هنگامی که نیازهای این افراد برآورده نمی شود، آنها با فوق آسیب ها پاسخ می دهند––لیستی از مشکلات که به اندازه لیست فوق نیاز ها طولانی است. در اصل، وقتی این افراد مجبور به زندگی بدون این ارزش‌های اساسی می‌شوند، ممکن است افسردگی، ناامیدی، انزجار، بیگانگی و درجه خاصی از بدبینی را تجربه کنند.

انتقادات به نظریه خودشکوفایی مزلو

مزلو شخصیتی واقعاً الهام‌بخش در نظریه‌های شخصیت بوده است. در دهه ۱۹۶۰، مردم از رویکرد تقلیل گرایانه رفتارگرایان و روانشناسان فیزیولوژیک که با انسان ها به عنوان موش های آزمایشگاهی رفتار می کردند خسته شده بودند و در آرزوی احساس عمیق تری از معنا و هدف در زندگی خود بودند. تئوری مزلو بر پتانسیل انسانی برای تجربه اوج و یافتن معنا متمرکز بود و نویدبخش آن بود، از آن روی بسیار مورد توجه قرار گرفت. متأسفانه، در دوران اوج خود، جنبش بالقوه انسانی مزلو گهگاه به نظر می رسید که مردم را به سمت سوءمصرف مواد مخدر، طالع بینی و افراط سوق می دهد تا خودشکوفایی واقعی. اگرچه افراد به دنبال پاداش های خودشکوفایی، مانند تجربیات اوج بودند، نظریه مزلو فاقد راهنمایی قابل توجه در مورد فرآیند دقیق مورد نیاز برای دستیابی به خودشکوفایی واقعی بود.


اما رایج‌ترین انتقاد از مزلو به روش‌شناسی (methodology) او مربوط می‌شود. برخی استدلال می‌کنند که انتخاب گروه کوچکی از افراد، خودشکوفا تلقی کردن آن‌ها، و سپس نتیجه‌گیری درباره خودشکوفایی بر اساس خواندن یا گفت‌وگو با آن‌ها، با شیوه‌های علمی درست همخوانی ندارد. در دفاع از او ذکر این نکته ضروری است که مزلو از این انتقاد آگاه بوده و به کار خود به عنوان یک راهنما نگاه می‌کرد و امیدوار بود که دیگران به روشی دقیق تر تحقیقات او را ادامه و گسترش دهند. جالب اینجاست که مزلو، که به عنوان پدر جنبش بالقوه انسانی آمریکا شناخته می شود، در ابتدا به عنوان یک رفتارگرا با گرایش شدید به فیزیولوژی شروع به کار کرد. او واقعاً به روش علمی اعتقاد داشت و اغلب ایده های خود را بر اساس زیست شناسی قرار می داد. قصد او این بود که دامنه روانشناسی را گسترش دهد تا نه تنها بهترین جنبه های طبیعت انسان را در بر گیرد، بلکه شامل شرایط آسیب شناختی نیز بشود.


انتقاد چالش برانگیز دیگری که مزلو با آن مواجه شد، مربوط به محدودیت هایی است که او برای خودشکوفایی قائل شد. کورت گلدشتاین (Kurt Goldstein) و کارل راجرز (Carl Rogers) از این اصطلاح برای توصیف آنچه هر موجود زنده به طور طبیعی انجام می دهد استفاده کردند: انگیزه ذاتی برای رشد، تکامل و تحقق پتانسیل بیولوژیکی خود. با این حال، مزلو این مفهوم را محدود به ۲ درصد از افراد جهان کرد. در حالی که راجرز نوزادان را بهترین نمونه خودشکوفایی می دانست، مزلو آن را چیزی می دانست که به ندرت توسط جوانان تجربه می شود. جنبه دیگری که باید در نظر گرفت این است که مزلو پیشنهاد کرد که افراد باید در درجه اول به نیازهای پایین تر خود قبل از اینکه خودشکوفایی در اولویت قرار گیرد، توجه کنند. با این حال، نمونه‌های متعددی از افرادی وجود دارند که با وجود برآورده نشدن نیازهای پایین‌تر خود، حداقل برخی از جنبه‌های خودشکوفایی را نشان می‌دهند.


به طور خلاصه، مفهوم خودشکوفایی، یک جنبه متقاعد کننده و تأثیرگذار در روانشناسی انسان باقی مانده است. علیرغم اینکه با انتقاداتی مواجه شد، مزلو پایه ای قوی برای کشف بالاترین پتانسیل افراد و پیگیری رشد و تحقق شخصی آنها ایجاد کرد. به پیروی از مزلو، محققان و پژوهشگران متعددی موضوع خودشکوفایی را بیشتر مورد بررسی قرار داده اند، به بینش های ارزشمندی کمک کرده و درک ما را از این پدیده پیچیده گسترش داده اند. مشارکت آنها به طور قابل توجهی بر درک روانشناسی مدرن از پتانسیل انسانی تأثیر گذاشته است و درهایی را برای کاوش و کاربرد مداوم در رشته های مختلف باز کرده است و در نهایت افراد را تشویق می‌کند تا برای بالاترین آرزوهای خود تلاش کنند و به بهترین نسخه از خود تبدیل شوند.


پس از مزلو، چندین روانشناس و محقق برجسته به مطالعه خودشکوفایی و مفاهیم مرتبط با آن کمک کرده اند. برخی از نام های معروف در این زمینه عبارتند از:

  • کارل راجرز (Carl Rogers) که یک شخصیت تأثیرگذار در روانشناسی انسان گرا (humanistic psychology) بود، بر اهمیت خودشکوفایی تأکید کرد و به انگیزه ذاتی افراد برای رشد و تحقق پتانسیل خود اعتقاد داشت.

  • ویکتور فرانکل (Victor Frankl) که به دلیل توسعه لاگوتراپی (logotheraphy) شناخته می شود، جستجوی معنا و تعالی از خود را به عنوان جنبه های اساسی وجود انسان بررسی کرد.

  • آنتونی سوتیچ (Anthony Sutich)، شاگرد آبراهام مزلو زمینه روانشناسی فراشخصی (transpersonal psychology) را پایه گذاری کرد که جنبه های معنوی و متعالی تجربه انسانی را که اغلب مربوط به خودشکوفایی است، بررسی می کند.

  • میهالی چیکسنت‌میهالی (Mihaly Csikszentmihalyi) که به دلیل مطالعات خود در مورد جریان (flow) و تجربیات بهینه انسانی (optimal human experiences) مشهور است، به «وضعیت درگیری کامل و غوطه ور شدن در یک فعالیت» پرداخت که با مفهوم خودشکوفایی طنین انداز می شود.

  • رولو می (Rollo May)، یک روانشناس هستی‌ گرا (existential psychologist) برجسته، تلاش برای اصالت (authenticity) و توسعه شخصی (personal growth) را مورد بررسی قرار داد و بر اهمیت خودشکوفایی در داشتن یک زندگی معنادار تأکید کرد.


این افراد، همراه با بسیاری دیگر، سهم قابل توجهی در پیشبرد مستمر درک و کاوش خودشکوفایی و تأثیر آن بر رفتار و رفاه انسان داشته اند.


 

ذیل نامه

**سردی جراحی به حالتی از جدایی عاطفی یا عینیت بالینی اشاره دارد که اغلب در افرادی مشاهده می شود که با رفتاری خونسرد، منطقی و غیر عاطفی به موقعیت ها یا تصمیمات برخورد می کنند. این اصطلاحی است که معمولاً برای توصیف توانایی فرد برای حفظ آرامش و منطقی ماندن، به ویژه در موقعیت‌های پرفشار یا بحرانی، مشابه نحوه برخورد جراح با تمرکز و دقت، بدون توجه به جنبه‌های احساسی مربوط به یک عمل جراحی استفاده می‌شود. در این زمینه، به جای اینکه عمداً ظالمانه یا سنگدل باشد، فقدان بیان احساسی را نشان می دهد.


 

Farshid Rashidifar (MSW, RSW, Registered Social Worker, Psychotherapist)

Factor Inwentash School of Social Work

University of Toronto


Comments


Commenting has been turned off.
  • Spotify
  • Instagram
  • Facebook
  • Twitter
  • LinkedIn
  • YouTube
  • TikTok
  • Telegram

Copyright© 2025 Farshid Rashidifar, All rights reseved.

bottom of page